معنی بی بند و بار

لغت نامه دهخدا

بند و بار

بند و بار. [ب َ دُ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) حدود و قواعد و آداب زندگی. قیدهای اجتماعی و مانند آن. و آدم بی بند و بار کسی را گویند که در زندگی حدود و رسومی را مراعات نکند و به چیزی پابند نباشد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده): کارش بی بند و بار است. مرد بی بند و باری است.


بار و بند

بار و بند. [رُ ب َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) مصالح هر چیز چون رشته برای تسبیح و دوال و امثال آن برای شمشیر. ملاطغرا در قسمیه گوید:
بتسبیح شبنم که بی باروبند
زگردش بود تا سحر بهره مند.
و در محاوره بند و بار هم گویند. (آنندراج). || منسوب و متعلق به هر چیزی. (ناظم الاطباء).


بار و بندیل

بار و بندیل. [رُ ب َ] (اِ مرکب، از اتباع) احمال و اثقال. بار و بند. رجوع به باروبند شود.

گویش مازندرانی

بار بند

طنابی کلفت و بلند که گاهی از جنس کنف بوده و به آن لیف خرما...

فرهنگ فارسی هوشیار

بی بند و بار

(صفت) لاابالی لاقید بی قید: (آدم بی بند و باریست. )


بی بند بار

لا ابالی، بی قید وبند

حل جدول

بی بند و بار

لچر

لاابالی

لاابالی، لاقید، فاسد

فارسی به انگلیسی

بی‌ بند و بار

Abandoned, Incontinent, Luxurious, Profligate, Wild, Dissipated, Dissolute, Fast, Immoderate, Irregular, Meretricious, Permissive, Riotous, Freewheeling, Promiscuous, Licentious, Wanton


بی‌ بند و بار (خودمانی‌)

Swinging


بی‌ بند و بار بودن‌

Wanton

فرهنگ معین

بی بند و بار

(بَ دُ) (ص مر.) لاابالی، بی قید.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بی بند و بار

277

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری